-
تمام
یکشنبه 3 آبانماه سال 1394 22:02
جالبه ، گروه کاملا از هم پاشید ...اما اصلا مهم نیست ، میگن : هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم. از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم ... حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که، از آنها متنفرم! معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم ... هر کسی قرار...
-
برو که رفتیییییییییییم
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 22:28
یعنی واقعا اینه؟ اینه دوستی؟ بزنم تک تکتون و نصف کنم؟ مخصوصا بهار و محدثه... مریم و نازی و سمیرا خداییش معرفت به خرج دادن... بهار که کلا خطش و عوض کرده انگار نه انگار.... بالاخره که میبینمت.. - عرضم به حضور انورالساداتون که بنده حالم بسیار خوبه آخرین بار یک قراری گذاشتیم...بنده ی حقیر به مدت 5 روز حالم بد بود قرار...
-
تولد سمیرا و نارون
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 08:40
سلام بر دوستای گلم امیدوارم که همتون خوب باشید.... فردا تولد نارون جونه بزنید اون دست قشنگرو نارون جونم از همین جا این روز قشنگو بهت تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد در کنار من زندگی کنی در ضمن تولد سمیر جونمم بود البته گذشت اما بازم تولدشو تبریک میگم امیدوارم زندگی شادیو داشته باشه
-
delam vase hame tangide
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 14:55
salam baro bax delam tang shode dar hade olampic vase tak taketun... khili dust daram hamatuno bebinam ama che konam liaqat nadarin mano bebinin dg shukhi kardam alat kardam khob dg man beram koli kar daram
-
رامسر
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 09:59
سلام دوستان... دوستان ناپدید و پدیدار... ناپدید اشاره داره به نازی و سمیرا... جمعه من و بهار خانوم جون با دوستای دانشگاه سپیده دختر داییش رفتیم رامسر... جای همتون خالی خیلی خوش گذشت.. با اونکه نبودین اما این و جز گردشای علمی به حساب میارم... ناهار کباب خوردیم...کلی عکس گرفتیم... بعد تله کابین سوار شدیم.... خیلی باحال...
-
ارشد مترجمی اوهوک...
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 11:26
اهم اهم... میبینم که تا چند ساعت دیگه باید بریم دانشگاه گیلان و ارشد و بعععععععععععععععله.. اینجانب تا آخرین قطره ی خون خویش چت میکنم در حال حاضر با سارا و علی... ساعت ۱ باس برم دنبال محدثه...قبلش دنبال بهار خانوم جون.. خوش به حال مریم و نازی و سمیرا که کلا بی خیال این ارشد شدن..... اصلا کی گفت ما زبان بخونیم؟ کی گفت...
-
کنکور ارشد
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 20:30
این روزها همون ایامی است که قدیمی ها می گفتن: جوجه رو آخر پاییز می شمارند.... بلی از امروز شمردن شروع شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من و نارون امروز زبانشناسی دادیم البته رشته شناورمون بود...... تا نیم ساعت اول سرمون گیج می رفت فردا هم رشته مترجمی داریم که بهار خانم جون هم هست باهامون... خوب دیگه بسه من برم یکم تست بزنم...
-
یوم الله ۲۲ بهمن
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 17:58
سوسو دلتون بسوزه نارون پیشمه... واسه سه شنبه داریم برنامه میریزیم... مهمان خارجی داریم... از اهواز تشریف میارن... از الان مقدمشان گلباران... آهان سلام....نارونم سلام می رسونه.... امروز ملت غیور ایران مشت محکمی به دهان آمریکا زد... همه سایت ها بسته س...فقط همین وبلاگ بازه... خدا واسمون حفظش کنه... زیاد مزاحمم نشین...ما...
-
تو خوابیدی...
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 15:56
سلام بکس.... امروز با یه آهنگ اومدم... ترانه شو مخلصتون نارون گفته.. و صدای زیباشم متعلق به دوست عزیزمون پویا ست.... بزن دانلود قشنگه رو.. دانلود همین آهنگ...
-
تولد نارون
جمعه 18 آذرماه سال 1390 18:21
حالا بیا دست دست تولد تولد تولدت مبارک یکم دیر شد اما بازم تولدت مبارک بی معرفت از طرف همه زاکان گم: Happy birthday
-
تولد سمیرااااااااااا
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 23:35
سلام سلام بعد از ماه ها... چقدر تنبلید شما بچه ها.... هیچی ننوشتین که ای بابا.. امروز تولده..... تولده سمیراااااااا همه دست دست دست... آهااااااااااا صدا دستا نمیاد..... مریم پاشو .....محدثه بزن برک خوشگله رو.... بهار برقص.... چی؟ هیچی هیچی.....اینجا یه اشتباهی پیش اومده... نازی نازی بیا وسط.......میخوام بترکونین...
-
روزای کسل کننده
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 23:30
سلام دوستان... هی....چه روزای کسل کننده و دلگیریه... دلم واسه روزای دانشگاه تنگ شده.... فقط کمی از مریم و محدثه خبر دارم.... نمره هامونم اومد.... من ترم آخری گند زدم و ملقب شدم به : کبری ۱۵... و محدثه ملقب شد به کبری ۱۸..... کثااااااااااااااافت... حالا دیگه میشینی خر میزنی؟ آره؟ حالت و میگیرم... به قول مریم : - ما به...
-
آزمون سازی
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 18:27
سلام علافان اجتماع... دانشجویان دیروز....فارغ التخصیلان امروز.. امروز که اینجا نشسته ام تا چند روز دیگر امتحان آزمون سازی داریم... استاد گرامی مستر آقاجانزاده...به افتخارشون... حتی یک کلمه هم نخوندم... و میدونم بعضی از شماها در حال خر زدن هستید... بله با شما هستم... سمیرا و محدثه .... بقیه که شووتن ..میدونم.. البته...
-
روز های آخر...
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 00:36
سلام بچه های عزیز... امیدوارم حالتون خوب باشه.. که فکر میکنم هست... این روز ها همه روزای آخر دانشگاه و میگذرونیم... و تموم اون ۴ سال خاطره کم کم داره بارش و میبنده که بره... قبل ازینکه این پست و بنویسم یه متن بلند بالا نوشتم پر از احساس و مرور خاطرات... از شانس گند من ارسال نشد و پاک شد.. لعنتی ! دیگه حوصله ندارم...
-
سفرهای علمی..
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 12:41
وای بچه ها...دلم گرفته داغونم.... دارم پروژه فرنیا رو انجام میدم... جمعه من و بهار داریم میریم قلعه رود خان... کاش بقیه هم بودین... مریم که کتک میخواد چون داره میره ماسوله و با ما نمیاد...بزنمش؟ محدثه هم که درگیر مهموناشه... امروز بهار تو گردشگری ارائه داره.... بعد باید بریم گوشت بخریم.....الان بهار میگه : - بگو دیگه...
-
ای وای بدبختی...
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 22:50
سلام دوستان از هم پاشیده... اینروزا سرمون خیلی شلوغه... محدثه که درگیر مهموناست و کوزت شده.... ما هم از هر طرف غم و غصه داریم... غم و غصه پایان نامه...ترجمه ی انفرادی....و پروژه فرنیا... منم طبق معمول دقیقه نودم... امیدوارم سوتی نشه فقط ترم آخری..... جمعه من و بهار داریم میریم قلعه رودخان... شاید مریم بیاد... کاش...
-
روزای از هم گسیختگی
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 12:48
خوب میبینم که سون عین جلز متلاشی شده..... خسته نباشین واقعا.... همون روز از فرط عصبانیت یه پستی اینجا گذاشتم اما بعد حذفش کردم.... شما اصلا چه میدونین ۷ چیه... همتون یکین...هفت نیستیم...هفت تا یکیم! یک یک یک یک یک یک یک..! امروز پنج شنبه س....کلاس نداریم... میخوام کلیپ و تمومش کنم... اگرچه دیگه ذوقی ندارم.... اصلا...
-
روزهای عادی..
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 18:30
سلام بچه های عزیز... امروز یه روز کسل کننده و مسخره ست..... دیروز روز بسیار خوبی بود... همگی خونه مریم اینا بودیم.. به مناسبت جشن تولدش.... چهارشنبه ی هفته ی پیش هم خونه بهار اینا بودیم که بسی خوش گذشت.... دیروز سمیرا و نازی نبودن...جاشون خالی بود.... تو جشن واسه مریم فال بو علی سینا گرفتم ۳۰ سالگی دراومد... بهار...
-
تولدت و تولدم مبارک
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 16:12
سلام:-) دیروز تولد بهار خانم جون بود البته فردا می خواد تولد بگیره.. بهار جونم از همین جا از طرف همه بچه ها میگم تولدت هزاران بار مبارک گلم و بازم از همین جا از طرف همه بچه ها به خودم می گم : محدثه جون تولدت مبارک آخه فردا تولدمه آخ جون هورررااااااااااا...
-
اولین روز دانشگاه....
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 15:34
خوب میبینم که بالاخره تعطیلات هم تموم شد و ما تنبلا باید بریم دانشگاه... وای که چقدر سخته ...نه؟؟ امروز من و ندا و مریم افتخار دادیم رفتیم دانشگاه... تقریبا هیشکی نبود... کلاس مستر فرنیا تشکیل نشد... و کلاس آزمون سازی آقاجانزاده هم تشکیل شد من و مریم جا موندیم... روز خوبی بود.....جای همتون خالی.... حالا قراره ساعت...
-
وقتی غمگین میشوم..
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 21:00
سلام بچه ها... امروز دل دوستتون خیلی گرفته... با همه تلاشی که کردم گریه نکنم... اما اشکم در اومد... خیلی غصه دارم بچه ها... اینروزا هوا خیلی خوبه و بهار همش دلش مخوا د بریم گردش علمی... اما خوب نشد... امروز میخواستیم بریم امام زاده هاشم اما نشد... فردا هم ماسوله...لابد اونم نمیشه.. حالم خیلی بده.....دیگه دارم دیوونه...
-
دلتنگی
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 00:41
سلام بچه ها... امروز ٤ فروردینه دلم واسه همتون تنگ شده مخصوصا ناری که ضایعش کنم بعد بخندم شوخی کردما به هر حال امیدوارم هرجا هستین شاد باشین:-*
-
سال نو پیشاپیش مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 20:50
سلام دوستان خوبم.. امیدوارم هر جا که هستین شاد شاد شاد باشین...... من به کمک یلدا سفره هفت سینمون رو گذاشتیم.... بعدا عکسش و میذارم... بچه های عزیز...امسال با همه ی بدی ها خوبی هاش تموم شد... هر چند بد اما کنار هم خاطرات خوبی داشتیم... خاطراتی که هیچ وقت تکرار نمیشن... دلم واسه سال ۸۹ نه...اما واسه روزایی که با هم...
-
تولدت مبارک
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 15:55
سلام دوستای عزیز... امروز تولد دوست عزیزمان مریم است... که بسیار زیبا مصادف شده است با چهارشنبه سوری! امشب مریم تو کوچشون مراسم دارن.... خوش به حالش...واسه من که یه روز عادیه مث روزای دیگه... کم کم داریم به سال ۹۰ نزدیک میشیم و این سال مزخرف و به ته ش میرسونیم... امیدوارم همگی حالتون خوب باشه.... از سمیرا و نازی اصلا...
-
بروسکت
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 22:40
سلام... امروز بعد از مدت ها اومدم دانشگاه.... به دیدار بهار محدثه و ندا نایل شدم جای بقیه بچه ها خالی بود.. امرزو محدثه اینا به پیشنهاد یه نفر آدم رفتن غذایی به نام بروسکت خوردن غذا حاوی : نان تست ..۲ کیلو پیاز و ۳ کیلو گوجه بوده... . بچه ها داشتن بالا میاوردن.... این است جزای کسی که بدون من میره صفا سیتی شرح مفصلش به...
-
خیلی ناراحتم..
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 21:50
اومدم از خودم بنویسم اما محدثه یه چیزی گفت خیلی ناراحت شدم... یعنی خیلی به طرز عجیبی الان غصه دار گشتم... گفت : مستر فرنیا تصادف کرده... آخی... اینروزا اصلا نیومدم دانشگاه...شما هم بدون من کلی حال کردین... حال و حوصله دانشگاه رو ندارم...حتی گردش علمی! روزای خوبی نیست...گفتنی نیست!
-
به به بچه ها...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 14:41
کی گفت نمیخوایم بریم کلاس مستر فرنیا؟ هر کی گفته.....؟ راست گفته! فعلا اومدم ابراز وجود بکنم تا بعد... آخه ۸ صبح کی میره سر کلاس بشینه؟ اونم چی؟ ترجمه شفاهی ۳؟؟؟ خداوند صبر عنایت فرماید...
-
آغاز کلاس ها..
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 14:37
با سلام حضور شما دوستان عزیز... امروز افتخار دادم و کلاس تحقیق ۲ رو نشستم...اهم اهم... و با همه ی شما دوستان دیداری تازه کردم... نازی...که دنبال کارای تخفیف بود... سمیرا واسه تفریح اومده بود.... مریم هم که الان کنارمه و با تشویق های اون بود که نشستم سر کلاس! همه یه کف مرتب به افتخارش.. بهار درگیر بود با آقای دکتر......
-
کنکور ارشد..
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 18:57
با سلام... ازون جایی که من فعال ترین عضو این جمع هستم خودم مینویسم ... عرضم به حضور انورالسادتتون که ما دیروز امتحان ارشد داشتیم.... ما یعنی : من ..ندا....محدثه....بهار ...مریم.. سمیرا و نازی جون که امتحان ندادن...در واقع افتخار ندادن..بله... امروز کلاس متون ادبی داشتیم که من تشریف نیاوردم اما از تعاریف شما دوستان...
-
آغاز هگمتانه ی ما چند نفر...
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 16:14
سلام به همه دوستای گلم... امیدوارم که همتون شاد و سلامت باشین... با توجه به اینکه ترم آخر هستیم با ایجاد این وبلاگ خواستم تا دوستی قشنگمون تا همیشه پا بر جا بمونه و همه با هم سال های سال در ارتباط باشیم... میخوام همگی تو این وبلاگ از هر چیز که دوست داریم بنویسیم و حرف بزنیم... امیدوارم خاطرات قشنگی تو این صفحات مجازی...