خوب میبینم که بالاخره تعطیلات هم تموم شد و ما تنبلا باید بریم دانشگاه...
وای که چقدر سخته ...نه؟؟
امروز من و ندا و مریم افتخار دادیم رفتیم دانشگاه...
تقریبا هیشکی نبود...
کلاس مستر فرنیا تشکیل نشد...
و کلاس آزمون سازی آقاجانزاده هم تشکیل شد
من و مریم جا موندیم...
روز خوبی بود.....جای همتون خالی....
حالا قراره ساعت ۵:۳۰ هم برم پیش بهار و محدثه...
نمیدونین؟
چطور نمیدونین...بهار و محدثه میرن کلاس خانوم خادم....
چرا؟ نمیدونین؟ ای بابا...
خوب نمیگم از خودشون بپرسین.....
من که چیزی نمیدونم...
نازی تبریزه...حالا حالا ها نمیاد......
سمیرا که کاملا محو شده ...خبری ازش ندارم..
بقیه خوبن....
محدثه هم در بستر بیماریه....
سرما خورده اما خوب دیگه به عشق دانشگاه داره میاد...
چی؟ دکتر؟ .
.نه...نه....!
خوب دیگه تا همه چیز و لو ندادم برم....
جــــــلام...دوپــــــــــــــی!!!

یه نکته رو تازه متوجه شدم...
سبک نگارشت مثه من شده...
همش سه نقطه میزاری.... ایییییییییییییی آدمــــــــــــــ زرنگ....
خجالت نمی کشی....
تقلید نکن بچه...
از خودت سبک ارایه کن......
ایششششششششششش.......
من عادتمه باو
باور نداری متون کهنم و بخون
معروفم به سه نقطه
دیگه چیزه دیگه ایم مونده بود که لو نداده باشی:-S
دارم میمیرم خداااااااااااا
نه..
زنده بمون محدثه...ترم آخریم...حیفه!